چرخ ز نو خلق به تسخر گرفت
حاکم شر شهر به کنگر گرفت
نیمهشبان لشکر قابیل مست
رقصکنان جان برادر گرفت
مردم بیچارهی بی آب و نان
رأی به حق داد ولی شر گرفت
این همه غفلت که به پنهان ماست
خشک و تری باز برابر گرفت
دی چو سر فتنه به بالا نشد
حال ببین فتنه چه محشر گرفت
هلهلهی کرکس و کفتار بین
مملکت روح که منبر گرفت؟
جان برادر شنوی بوی جنگ؟
گوشه ببین دیو چه ساغر گرفت
یار! دو صد شعله در این کار کن
حق مددی بلکه یکی در گرفت
حلمی از این خامهی پر آه و خون
میهن جان عشق سراسر گرفت