به برف سپید بخت اعتماد مکن
هر آن چه گفت فلکت به داد مکن
اگر چه عشق ز جلوه ی نخست خوش است
تو گوش به جز به صحیفه ی باد مکن
چو یار کشانَدت به هر آن دیار که خواست
سلام به هر آن که روت گشاد مکن
هر آن که ساز زد از سر نیاز نبود
ز خویشتنی، دل غریبه شاد مکن
سماع روح ببین و عروج حرف شنو
شعور عشق طمع ز عقل کساد مکن
خمار و خراب جام کهنه چو نه ای
ز تلخرُوان طریقت انتقاد مکن
اگر یتیم خانه ی شکّ و دانشی تو هنوز
برو به عشق غمزه ی اتّحاد مکن
به دامن آلوده ی من خراب قسم
نخورده زخم سخن از ضماد مکن
فتاده چو لنگر گرت به بندر دل
هر آن چه عشق گفت باد مباد مکن
خروش قافیه بنگر به شطّ طرب
و گوش جز به حلمی پیاله زاد مکن