رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۸۵ : عشق را باید نگهبانی کنی

عشق را باید نگهبانی کنی
جان فدای جان جانانی کنی
ره چو می دانی دگر بیهودگی ست
با غریبان سوره روخوانی کنی
دل چو بر پا شد دگر نامحرمی ست
صحبت این خلق نادانی کنی
راه ما چون ماه ما افراشته
گویمت تا آنچه می دانی کنی
آن کلام و آن هجای اصل جو
تا تو هم یک روز دربانی کنی
کار عالم کردن از بیچارگی ست
خاصه باید کار پیشانی کنی
راه می رو! حرف می دیگر بس است
بر شو تا یک کار طغیانی کنی
حلمی از پرواز گوید، پر گشا!
عشق می خواهد پریشانی کنی
پیمایش کتاب