رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۱۵ : راه حقّ راهی سراسر کار و بار

راه حقّ راهی سراسر کار و بار
نیست این بازی طفلان نزار
نیست این بازی صوفی مسلکان
نیست هم راه فقیهان این نوار
آن یکی خودگو به دکّان نماست
این یکی از عقل گوید بی قرار
مذهب دل مذهب گمچهرگی ست
کس نداند کیست عاشق در چه کار
کس نداند کوی مردان از چه سوست
گرچه مردانند در هر سو نثار
این که خلقان سوی عرفان می روند
در هزاران حلقه شان یک نیست یار
خلق را پُر ده حریفا از معاش
تا نگردد در ره گرگان شکار
راه عشق و خلق با هم جور نیست
نان عاشق نور و نان خلق نار
تو فقیهی کار تو هم عشق نیست
کار تو عقل است آن را نیک دار
نکته ی پنهان و پیدا هر چه بود
گفت حلمی بهر جان نکته خوار
پیمایش کتاب