رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۴۶ : در نهانخانه بیا اصل سخن ها می خوان

در نهانخانه بیا اصل سخن ها می خوان
وهم این قافله را وا نِه و خود را برسان
عشق گوید که شنو حرف دل و کبر مورز
هر که زد حرف دلی راه مبندش ای جان
سایه ی هجر تو را سخت پریشان کرده ست
این دوای دل تو: رو ورق دل می خوان!
هیچ کس بی سخن زنده به جایی نرسید
عذر بیهوده مکن، قدر گوهر را می دان
راه حقّ در کتب و دفتر بیرونی نیست
مجمری هست ز دل، خود به میانش بنشان
گرچه دشواری حقّ‌ تاب و توان می سوزد
بر دل عاشق تو هست ولی ره آسان
حلمی از آن ورق زنده سراپا عشق است
دل به دریا زن و این کشتی روحانی ران
پیمایش کتاب