رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۴۷ : ای خلایق برده آز آسانتان

ای خلایق برده آز آسانتان
پس کجایند آن جوانمردانتان؟
پس کجا آن دادها از عدل و داد
آن سخن ها خفته شد پنهانتان؟
کی امان آید شما را از خسی
حرصتان پابسته شد در جانتان
خفتگان با خائفان هم سفره اند
عاشقان خوش بر کنار از نانتان
عاشقان را برکت از نان ولی ست
آن ولی را خوش نشد الوانتان
آن ولیِ حقّ و نی خیر و شریست
حقّ کجا و این غشی میزانتان
حقّ کجا با خلق آتش راست شد
حقّ بسوزاند در و دکّانتان
از میان شد حلمی و آزاد گشت
از دد و دیوان و دام و دانتان
پیمایش کتاب