من ز انواع شفقّت برترم
ساربانم، راه با خود میبرم
آن ولی زنده چون این راز گفت
گفتمش من نیز راهت بسپرم
گفت تو راه خودی، بر خویش باش
تا که از خویشت بخیزی در برم
در برم از سر برون آیی چو نار
گویمت اینک تویی آن دلبرم
ماه من راه است و این مَه راهتاب
هر دمی رازی ز نازش میخرم
تو ز انواع مروّت بهتری
برتری از عشق هم چون بنگرم
شیوهی صلح تو نازان میکُشد
بنده از شوریدگی جان میبرم
خلق پندارد که حلمی شاعر است
عشق داند سالکی جنگاورم