خودشناسی ابتدا ویران کند
جان رها از دست این و آن کند
این و آن چون باز شد از پای جان
روح آنگه خدمت جانان کند
خدمت جانان زکات عشق توست
هر که باید خدمت این خوان کند
هر که باید در رهش از ظرف خود
تشنگان را سیر از باران کند
خدمت بی مزد و منّت کار توست
این چنین کاری تو را شایان کند
از ره بیچهرگان با حق نشین
تا حقیقت چهرهات عریان کند
از ره صورت مرو، با ذات رو
ذات، ذرّات تو را چرخان کند
گفت: حلمی، مهربان عشق شو!
گاه مهرش این چنین عصیان کند