طعنههایش طعنههای عشق بود
هر چه ما را گفت رای عشق بود
بی سبب بر جان ما لنگر نزد
موج و طوفانش ز نای عشق بود
گفت چون از گوشهها بیرون شوید
خلقتی را نینوای عشق بود
خفتگان را آتشی از غیر داد
صبحخیزان را صلای عشق بود
با کسان چون بیکسان دیدار کرد
بیکسان را آشنای عشق بود
مجمع خاموش، او را بار داد
کان چنانی استوای عشق بود
پشت ما خمگشته از آوارها
راستقامت او عصای عشق بود
تکیهی ما ناقصان بر خویش زد
هر دمی ما را ردای عشق بود
گفت حلمی وصف کور از عشق خاست
گفتمش نی نی ورای عشق بود