تا محو جمال خویش باشی
نتوان به کمال خویش باشی
تا ناز کنی به عقل و اوهام
در کار قتال خویش باشی
از خویش گذر که خویش مکر است
تا ماه وصال خویش باشی
با آینه چون توان به هر دم
درویش خصال خویش باشی؟
هم آینه بشکن هم خصالت
تا شاه خیال خویش باشی
تا زنده به روح جام گردی
تازندهی حال خویش باشی
آن شهرخ لامکان نظر کن
تا کی تو مثال خویش باشی؟
گر عشق تو را به کار گیرد
شرمت که وبال خویش باشی
حلمی چو پیاله وام گیری
پرّنده به بال خویش باشی