رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۸۴ : خوش از این قراربانی، سیلان آن‌جهانی

خوش از این قراربانی، سیلان آن‌جهانی
 شبم از وصال جوشید و رهیدم از میانی
تو خوشی به شعر و صورت، منم از حروف بیزار
 به سکوت سر سپردم وَ سخن وزید آنی
تو خوشی به نکته‌گیری که به نکته‌ها اسیری
 چو به کُل نظر نمایی برهی ز نکته‌دانی
به ره خدای می‌رو  که عَلَم ز عشق گیری
 چون قلم ز عشق گیری بزنی دم از معانی
همه معنی است عالم به حروف خود دمیده
 تو به قلب‌ها نظر کن که رموز عشق دانی
تو چپی، چه راست گویی؟ تو به راست چپ چه جویی؟
 به میانه خیز آدم که به آسمان برانی 
به میانه بال بگشا، پر ارتحال بگشا
 در اتّصال بگشا که تو بازِ عشق‌سانی
دمری به طعنه‌ام گفت که شه سخن فلان است
 دمرا سخن ندانم، تو برو خوش‌ات فلانی
چو شه سکوت دیدم ز سخن زبان بریدم
 به سکوت درنشستم به عوالم نهانی
همه شه‌نگار گفتم، همه را ز یار گفتم
 ز ره دیار گفتم به هزار و یک نشانی
به بیان صدق حلمی ز رموز عشق بنمود
 تو به آینه نظر کن که ز خود خطی بخوانی
پیمایش کتاب