رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۰۸ : این دل پرزبانه‌ام گشت به سوی خانه‌ام

این دل پرزبانه‌ام گشت به سوی خانه‌ام
برد مرا به اندرون از شب آستانه‌ام
برد مرا و نور بود از غم من عبور بود
جان شبانه عور بود این من و این نشانه‌ام
جلوه‌ی پیر دیده‌ام راه کبیر دیده‌ام
اوج خطیر دیده‌ام تو بنگر زبانه‌ام
کار زمانه زار بود هر گذری غبار بود
خود به خیال برزدم تا نبرد زمانه‌ام
کشتی دل کشان‌کشان در شب توف لامکان
نی کمر و نه بادبان وین ره کش‌کشانه‌ام
ساعت رزم و راز بود روح به اهتزاز بود
راه عبور باز بود بر دل رهروانه‌ام
سوختم هر چه ساختم باختم و گداختم
هیچ شدم به منزل حضرت بی‌نشانه‌ام
حلمی آب‌برده را ساحل عشق یافتند
صبح رسید و خاستم قاره‌ی نونوانه‌ام
پیمایش کتاب