رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۱۹ : ساقی دل و سبوی چشمان

ساقی دل و سبوی چشمان
این کیست شبان به کوی چشمان
این مردمکان که خواب دارند
ما لیک تَکان به توی چشمان
دیدی که چه بی‌بخار برخاست
خلقی پی آبروی چشمان
ما جلوه و آبرو ندانیم
اشک‌ایم نهان به جوی چشمان
خاموش که وقت کارزار است
برپای به های‌و‌هوی چشمان
گفتا دم باده نیست حلمی؟
گفتم سر جان، به روی چشمان
پیمایش کتاب