عقل غمافزا! برو! وصل چه نام آوری؟
بیخبر! از شادیات وصل به کام آوری
مذهب تو چیست؟ عشق، ضامن ره کیست؟ عشق
جای سخنهای پوچ بِه که دو جام آوری
راهبران فلک راه به جان میبرند
منطق خُرد و خِرد باز غلام آوری
ثانیهای رفت و رفت، عشوهی پیمانه کو؟
خرقهی آلودهمی خیز که وام آوری
راه کشان زین عدم! فارغ از این هیچ و غم
شاد شو بیهوده شاد تا که دوام آوری
کار تو بی کاریات، از همه بیزاریات
با همه بیماریات روح به بام آوری
خام شو ار پختهای، خام تو چون پختهات
بادهی انگور عشق بر شو که خام آوری
باز سفیران روح در بر و جان میپرند
حلمی دیوانه خیز حور به دام آوری