رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۲۳ : قل حق می‌زند جان مخمّر

قل حق می‌زند جان مخمّر
تو این دیدی و من آن مخمّر
تو با مستان به ظاهر حکم کردی
ندیدی هست پنهان مخمّر
ندیدی جوشش آن روح رقصان
سرور پاک چرخان مخمّر
تو را با خودخوشی بیچاره‌ای کرد
رها از قول و پیمان مخمّر
چنین آزادی‌ای ننگ است یا رب
مبادا هول هجران مخمّر
سزاوارم به یک جام عدم‌گیر
سر زاهد زنم چان مخمّر
شریعت خواندم و جامی نگیراند
طریقت راندم از کان مخمّر
حقیقت‌پیشه‌ای بی‌جامه آزاد
چنین باشم به قرآن مخمّر
بیا حلمی سرای باده وجد است
بچرخان جان و دامان مخمّر
پیمایش کتاب