این رنج مرا چگونه هشیار کند
ناکار کند تا به سر کار کند
آزاد شو ای روح که در ساحت عشق
هر بند که جویی همه را پار کند
در بند تو آزادهی افلاک منم
آزاد شود هر آن کهات یار کند
در محفل عشق خواب آرام مجو
بگزید تو را به راه بیدار کند
ای مردم روح کار آگاه کنید
گر خوار کند اگر که آزار کند
گر ترش کند روی و اگر تلخ شود
طعنت زند و دو ناسزا بار کند
زین روست که ترک خویش بیراه کنی
زین روست که بیچارگیات چار کند
حلمی دل شب به کوب ناگاه پرید
دلدار چنین به کار وادار کند