رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۵۴ :‌ فریبای دل، خاک دیبای دل

فریبای دل، خاک دیبای دل
به سرمنزلی موج بینای دل
ز سرچشمه‌ای خواب مردم‌نما
تمام رهی ماه رویای دل
جهان از تو بازیگر صحنه‌هاست
سراپا گُلی ای شکیبای دل
دل از غصّه‌ی خلق ماتم‌پرست
خراشیده بر بوم بلوای دل
مگر شادی‌ات ظلمت ما برد
محاکات ما؛ راه! ای رای دل
سراسیمه بین خلق بیهوده‌زی
به هر توده‌ای حکم برپای دل
من از یک سویی خلق از یک سویی
به دوزخ مران این پریسای دل
به فصل عرق جام چون خانه است
لهاسا دل و یار بودای دل
اگرچه شب از باده افزون‌تر است
بخوان حلمی از شمس حالای دل
پیمایش کتاب