رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۵۹ : امروز برآنم تا این غصّه برانم خوش

امروز برآنم تا این غصّه برانم خوش
این دست براندازم آن دست فشانم خوش
این ملّت مرگ‌آیین، این جمعیت پرکین
بر خویش زنم آنگه از خویش پرانم خوش
بنگر ره آوایی، این کوب دلارایی
بشنو ز چه اینجایی ای روح و روانم خوش
این جمع تبه با من، آن هیبت مه با تو
این بی‌تو برقصانم تا جان و جهانم خوش
از نو شب توران شد، تکبیر تتاران شد
این مرگ‌سواران را از مرگ چشانم خوش
ای حضرت حق‌زنده، ای مشعل تابنده
این مرده‌پرستان را تا باده دوانم خوش
این ساعت بی‌ساعت از خویش شدم راحت
حالی بپرم از خود بی نام و نشانم خوش
حلمی سر می خوش باد زین شعر جهان‌آرا
ای روح خداپیما، ای دست و زبانم خوش
پیمایش کتاب