رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۶۸ : این همه خوابگاه و من چشمه‌ی بیداروَشم

این همه خوابگاه و من چشمه‌ی بیداروَشم
از قدم ملات نو باده‌ی کهنه می‌کشم
کوه برابر است و من شانه به شانه می‌روم
کشته‌ی قاف مشتعل، زاده‌ی غار آتشم
این همه حرف بر زبان جز به زمان نمی‌وزد
تو به حضورِ دم‌به‌دم، من به عبورِ خامشم
نیست دمی که هست از باده‌ی نیست فارغ است
هستم و جاودانه‌ام، نیستم و به بارشم
ترجمه‌ی خیال کن، راه ببین و حال کن
هجر کش و وصال کن با دم مرگ و زایشم
کافر دهر و عارفم، عاشق مست و کاهنم
مومن بی‌خدا منم، ملحد در نیایشم
حلمی رازدار تو گفت ز کار و بار تو
معبد و لوح و صوت حق، دست دل و ربایشم!
پیمایش کتاب