رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۷۶ : دلش از آتش و جان از خطر بود

دلش از آتش و جان از خطر بود
زبانش روح و راهش پرشرر بود
اشارتهای پنهان سوز دارد
تو معنایی بدان کان مختصر بود
چو بازِ عاشقان بر قلّه بنشست
سراسر کوه و پیرامون سپر بود
ادب شد عاقلی کو رزم دل کرد
به عزم عشق باید بی‌نظر بود
زبان عاشقی کس در نیابد
مگر دلریش راه بی‌گذر بود
سوی درویش خیزی؟ جان بسوزان!
که هر که ماه دید او رنجبر بود
به زیر آ سوی ما، ما بر زمین‌ایم
به بالا شد سری که مفتخر بود
تو را با دست خویش از خویش سوزیم
که ما اوییم و او ما یک نفر بود
یکی از نام حق در خواب غلتد
به حلمی راه حق بس خواب‌بر بود
پیمایش کتاب