آتشنفسی، روحوشی، بادسواری
هنگامهی بیداد به دادی و به کاری
بیدار شو ای روح که از دار نخیزد
معراجدمی، حقنفری، عشقنثاری
این حرف نقاب است، نقاب افکن و بنگر
تبخیر می و قطرگی از نای نگاری
دل سرخ و تنور از دم این سرخ مهیّاست
نیز عقل سر کوره گماریده کناری
ای همزن این سینهی تفدیده خمش باش
زان تو نباشد می جوشان بهاری
کار شب و بار سحر و گردش ایّام
تا کی برسد بوسه لب شکرگزاری
حلمی، سفر عشق چه خاموش و چه پنهان!
هر لحظه رهی نو سوی یاری و دیاری