رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۰۱ : ای ساز قفقازی بزن از آتش دیرینه‌ها

ای ساز قفقازی بزن از آتش دیرینه‌ها
 آنگه به جامی تازه کن نای و دم این سینه‌ها
ای روح آتش بار کن، صوت بمی در کار کن
 پایان ببر با عشوه‌ای اندوهی آدینه‌ها
خاموش کن این شعله‌ی بیهوده‌سوز وهم را
 از هم گسل این قامت بدقامت پارینه‌ها
ای راه در خود باز کن یک گام نو بر عالمی
 یک پرتویی را فاش کن از سینه‌ی بی‌کینه‌ها
این گونه کس را یار نیست، بر آدمی هموار نیست
 این ظلمتِ از خار پُر وین کوی پر آذینه‌ها
حلمی سراپا مست شو، ذرّه به ذرّه جام‌جام
 بی‌زنگ چون برخاستی فرمان ده از آیینه‌ها
پیمایش کتاب