رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۰۴ : به پنهانی بیامیزم، به جان عشق آویزم

به پنهانی بیامیزم، به جان عشق آویزم
 چو برخیزم فروریزم، چو بنشینم به پا خیزم
به رقص نور و موسیقی بساط خویش برکندم
 چو جان خویش بربندم به جام باده درریزم
صفای دیگری دارد به شب با دوست گُل گفتن
 میان گود بنشستم که گلزاری برانگیزم
تَتاران دل ار سویم به قصد جزیه برخیزند
 از این جنگی که رو در روست به جان تو نپرهیزم
از این پیمان آتش‌خیز یکی حلمی‌ست بی‌پرهیز
 اگر حکم است صلح آرم، اگر رزم است بستیزم
پیمایش کتاب