رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۰۷ : از کوره گذر کردم، جز عشق نیاوردم

از کوره گذر کردم، جز عشق نیاوردم
 آن کوره دم دل بود، این عشق رهاوردم
تو نیز گذر می‌کن از این شب انسانی
 می‌سوز و مگو داغم، می‌لرز و مگو سردم
این هیمنه می‌سوزد تا عشق بیفروزد
 بی عشق نمی‌گردد این چرخ عدم هر دم
او راه تو بگشاید، این درد نمی‌پاید
 این درد از اینت که پالوده شوی از غم
دل سوزِ شکر دارد، از غیب گذر دارد
 آن راه دگر دارد تا وصل کند پرچم
هان تا که میندیشی از دوری و مهجوری
 این درد که می‌بینی یک آن دگر مرهم
از نای تو می‌جوشد، از چشم تو می‌رقصد
 هر چشمه‌ی جادویی کز دست تو رو کردم
تا راه تو گُل گردد در مقدم رقصانت
 از مُشته‌ی اهریمن صد پوچ برآوردم
حلمی سر آن دارد تا ماه نو برخیزد
 تو نیز نمان بر در ای همره شبگردم
پیمایش کتاب