رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۱۵ : کاویانی پرچمی در عمق شب

کاویانی پرچمی در عمق شب
 می‌خرامد در عروق شهر تب
تا رسد آن لحظه‌ی سرخ ظهور
 در خیال باستانیِ عصب
مردم خفته بخیزد ناگهان
 خود بیابد بی‌ وجود و بی نسب
گرد تا‌ گردش چو خود دیوان ظلم
 خود به بند و‌ تخته‌ی میر غضب
تا بجوشد خون ز عمق استخوان
 تا برقصاند دل و دست طلب
می‌وزد آهسته در نجوای باد
 می‌سراید نرم‌نرمان از طرب
نیمه‌ره بر خوابگاه‌‌ کوهسار
 ماورای گفت و معنای ادب
دید حلمی شعله‌گون و استوار
 کاویانی پرچمی در عمق شب
پیمایش کتاب