رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۱۸ : خفته‌ی واداده را رقصان کنم 

خفته‌ی واداده را رقصان کنم 
کار جانان را بدانم، آن کنم
لشکری سویت بتازد از برون
از درون ترکانه را ویران کنم
خش بیفتد بر دل تنهایی‌ات
 آسمان را با زمین یکسان کنم
تو مگو با من که این بهتر از آن
 این و آن هر دو به یک میزان کنم
شاهد بی‌سایه دوش از دل گذشت
 دوش و شهد و سایه را پرّان کنم
تلخی حق بهتر از هر شکّری
 آن چنان شیرین نه بر دندان کنم
گر صبوری هیچ را برنا نکرد
 تو بگو حلمی ز حق برّان کنم
پیمایش کتاب