از بعد از انسان راست شد حال من و این نغمهها
انسان شو از خود باز کن عمّامه و شال و عبا
شاهی، چه بر سجّادهای؟ ماهی، چه بر افتادهای؟
بالا ببین بالا بیا ای سودجوی بیحیا
آن سو مرو با گمرهان، با شرکبازان جهان
مسجد مرو با من بمان در وادی آتشسرا
آن صورت پنهان ببین، پنهانه را در جان ببین
لبخند شیرینش تو را، تلخی دیرینش مرا
جام حق بی مزه را بالا زنم در نام دوست
هر مِی کشم در نام اوست این بادهی نامنتها
این جاده را بالا روم، در خانهی حالا روم
آتش زدم سجّاده را من مست و عاشق بیریا
در جان او رقصان منم، آن ذرّهی تابان منم
پنهان منم عریان منم در قارهی نور و نوا
صحبت به آخر شد خوشان با حلمی پرواکُشان
چون عشق باشد در میان باکی نباشد عاشقا