رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۲۳ : شبی خونین و زار از منظرم رفت

شبی خونین و زار از منظرم رفت
 چه وحشی‌آذرنگی در برم رفت
کشیدم سخت آغوشش هراسان
 هراس از خویش بود و از درم رفت
نه باده بود و نه باد از کوی دوست
 چو خود باده شدم باد از سرم رفت
نهنگ‌آسا سرود آب خواندم
 در این بی‌انتها بال و پرم رفت
به خود ماندم یکی مسکین و تنها
 تکین‌گامی بُد و هم یاورم رفت
درون کوره جامی آذرین بود
 کشیدم، خاک و آب و آذرم رفت
سحر با جان نو در روح جستم
 جهانْ دیگر بُد و دیگرترم رفت
نمی‌دانم چه خواب عشق دیدم
 که هم می از کف و هم ساغرم رفت
بگو حلمی شبِ تاریکِ رسوا
 به تیغ صبحدم با دلبرم رفت
پیمایش کتاب