شبی خونین و زار از منظرم رفت
چه وحشیآذرنگی در برم رفت
کشیدم سخت آغوشش هراسان
هراس از خویش بود و از درم رفت
نه باده بود و نه باد از کوی دوست
چو خود باده شدم باد از سرم رفت
نهنگآسا سرود آب خواندم
در این بیانتها بال و پرم رفت
به خود ماندم یکی مسکین و تنها
تکینگامی بُد و هم یاورم رفت
درون کوره جامی آذرین بود
کشیدم، خاک و آب و آذرم رفت
سحر با جان نو در روح جستم
جهانْ دیگر بُد و دیگرترم رفت
نمیدانم چه خواب عشق دیدم
که هم می از کف و هم ساغرم رفت
بگو حلمی شبِ تاریکِ رسوا
به تیغ صبحدم با دلبرم رفت