رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۲۷ : ای عمق تو سرمستی در درد چه می‌پایی؟

ای عمق تو سرمستی در درد چه می‌پایی؟
 ای رایحه‌ی خامش این شامه چه آرایی؟
هم خطّ عدم خوانی، هم هست قلم رانی
 ای هیچ چه هستانی در پیچ هیولایی
من قصّه نمی‌دانم، هست تو دل و جان پخت
 روح و‌ گوهر و کان پخت در کوره‌ی تنهایی
تک‌تر ز تو تن‌ها نیست، تنهاتر از این جا نیست
 تن‌تر چو تو تنها نیست ای روح اهورایی
سخت است و نشاید گفت دل را که چه می‌ریزد
 حرف تو چه می‌بیزد در سینه‌ی عنقایی
با این همه آدم‌وار، صورت‌مه و جان‌خونخوار
 پیوسته چه در رفتی؟ آهسته چه در آیی؟
دم‌دم‌ به که می‌بخشی هست‌ و قدم خود را؟
 هستی که نمی‌فهمد این بذل مسیحایی
تو ذات کنی تقسیم، جز این تو نبتوانی
 جان گفت تو جانانی، می‌رخشی و می‌زایی
حلمی سخن حق را با خلقت دیرین گفت
 هم خطّ و زبان از تو، هم قوّه‌ی گیرایی
پیمایش کتاب