رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۳۰ : ماورای حدّ انسانی‌ست این 

ماورای حدّ انسانی‌ست این
 گم شدن در وادی جانی‌ست این
سرکشیدن آنسوی طاق فلک
 محفل یاران پنهانی‌ست این
تخت و بخت و رخت را بر سوختن
 شرط بی‌شرطی عریانی‌ست‌ این
قسمتم دیوانگی بنوشت یار
 گفت سرتقدیر عمرانی‌ست این
سبزه زد بر خاکدان دردها
 مردها را رویش ثانی‌ست این
رشته‌ها در جان من سر تافتند
 روح را تعبیر کیهانی‌ست این
جام را دستم بداد و بانگ زد:
 سربه‌سر پیمان نورانی‌ست این
مهرورزی رسم بی‌میراث نیست
 حلمیا آیین ایرانی‌ست این
پیمایش کتاب