صبح سپید روحم آمد شبم سحر کرد
آن مهوش خدایی درد نهان به سر کرد
آن زخم کولیانه سر باز شد به آتش
وان گه به مرهمی دل آن شعله را به در کرد
صد جنزده به فریاد در داده ورد اوهام
امّا نهایت عشقم بر جنّیان اثر کرد
ابلیس زرد رو را کشتم به اسم اعظم
یار آمد و نهانی جان مرا نظر کرد
شکرت خدای عالم از فقر خود گسستم
صد آفرین به دلدار کو عشق را خبر کرد
دیگر نه خفته باشم در خوابگاه هستی
خوابی بدیدهام کان مسّ پریده زر کرد
بازی چه کردهام من این نقشهای پر من
بیروی و بینقابی عشق این فسانه پر کرد
شاید به خواب باشی حلمی به خواب مستی
امّا صدای عشقت از خاکها گذر کرد