رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۷۷ : به گاه شام در وقت جدایی

به گاه شام در وقت جدایی
که جان راهی شود در حال غایی
به ناگه ریسمان را دل نگه داشت
بگفتا ای پسر در کار مایی؟
ندیدم صورت آن صوت رخشان
بدو گفتم که ای شاها کجایی؟
بگفتا پشت پرده پیش چشمت
در آن روزن نهان گاه خدایی
بدان هنگامه جان از تن برون شد
چو بشنیدم ز پرده نی نوایی
به رقص نور و اصوات حریرین
دو صد جامه دریدم در خفایی
چو جانم از میانه رخت بربست
به پا جستم به نزد رهنمایی
بگفتا نیست شو از خویش و برخیز
چرا اینک تو در بند بقایی
چو مجنون گشتم و از خود رهیدم
بگفتا زنده بادا در فنایی
غریبی بوده ای در وادی غیر
کنون حلمی تو یار آشنایی
پیمایش کتاب