رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۸۲ : قلب از تپیدن اِستاد تا روی او نظر کرد

قلب از تپیدن اِستاد تا روی او نظر کرد
جامی بر آتش افکند، از خویشتن حذر کرد
چون دید صورت خویش گفتا که من نه اینم
آن گه به یک اشارت از صورتش گذر کرد
شب بود و شاهدان را گفتا که جان ببازند
جان بردن عادتی بود، جان باختن هنر کرد
چرخ فلک چو دوری زد دور دیگری شد
آن لحظه جان رسته از روشنی خبر کرد
رفتیم و خوش رسیدیم تا انتهای عالم
علم از حسد به تب شد، صد قصّه اش به سر کرد
جامی که یار بخشید نام نهان ما بود
آن نام کز خروشش رنگ پیاله زر کرد
بیدار بود و عمری عاقل دمی نیاسود
عمری که لحظه ای بود آخر به چه ثمر کرد؟
حلمی به خواب گشت و عمری گران بیاسود
زیرا نه چشم بیدار کاین خواب ها اثر کرد
پیمایش کتاب