چنانم غرقه در مستی که جز مستی نمیدانم
تو بر پیمانه مینازی، من از پیمانه ویرانم
کجا رفتی خطا کردی، چه جوری در خفا کردی
چه آسان می ز کف دادی، من از جورت پریشانم
بیا باز آ به میخانه چو مستی از سرت افتاد
می و ساغر فرا خوانم، ز جانت غصّه بستانم
اگر پیمانه بشکستی و از کفرت پشیمانی
چه باک ار چون منی داری گریبانچاک یارانم
الا ای جام دیرینه که در محراب جانانی
بیا و جور یاران کش وزین بخشش بمیرانم
بخوان سرلوحهی زرّین به صوت و حرف پنهانی
چه وحشت از شب تاریک که خورشید مریدانم
به خوشنامی و ثروت نیست که بخشندت وصال یار
چه بدنامان که واصل گشتهاند از جان و دامانم
سرود مطربی میخوان، بزن بر ساز بیعاری
که مغروران عالم را ز صد فرسنگ میرانم
سریر وصل میبخشم اگر جانانه بازآیی
تو جانی در بدن داری و من مجموع جانانم
مگو حلمی چه میخوانی از این مکتوب نورانی
مپرس اسرار پنهانی که از پیمانه میخوانم