رفتن به محتوای اصلی

شماره ۳۶۶ : پس چون بر آستانه ی ذات ...

 پس چون بر آستانه ی ذات مقدّس بی نام راه یافتم، سینه سپر، جان بازیده، رنگ از رخساره پریده، رنگ دیگر خریده، در گوشها موسیقی طنیده، بی گوش و بی چشم و بی دست و بی پای، در هیبت رخشان خویش درخشیده، در خاموشی فریاد برآوردم:

ای پدرم! اینت من، فرزند دیریابیده، به خانه بازگشته! ای هماره با من، اینت من، پیغامبر اعصار دیرین در حلقه های پاریده، اینت من آن یار چنگ ساز، آن جنگنده ی جانباز، یار دزدان شب، نگهبان قافله های راز، تابیده از خوان تب. اینت من آن درنوردنده ی جهانها، فریب دهنده ی خدایان، حافظ آزادگان، اینت من، یار دلیران، در آن هنگامه که شب از عمق خود می گذرد و زمان از چاله ها سیاه تر است، اینت من تابنده ی آستان.

ای پدرم! اینت من، جان آزموده به جادوی سپیدان، سخت آموزیده به درسهای جان، برپادارنده ی قانون مسلِمان، آن خرقه پوشیده به دو سلیمان. اینت من آن موسیقی ساز، آن روان پاشیده در آن سرابچه ی خون و ناز. با پارسایان نشسته، با ترکان تازیده، خون به پا کرده و آنک خون دیده، روان پاشیده. اینت من، بازآمده به آزمونی نو و به خرقه ای دیگر از آب و آتش در پیچیده. اینت من آن فرزند از خویش رهیده.

ای خدایم، برکت هایت بر من ارزانی دار و مرا به آبادی های نو رهنمون ساز. مرا برسان بدان خانه ها که از آن من است و آن خرقه بر تنم بپوشان و آن تاج بر سرم بنشان، و آن عصا در دستانم رخشان کن، که این جهان، جهان من است. دکان تو، دکان من است. امروز که من توام، و تو منی، مرا عزیزترین خود گردان و کار و بار جهانهات همه به من بسپار! که بسیار آزموده ام و آموزیده ام، و چه بسیار اگر هنور در پیش، بیازما و بیاموزانم. لیکن عصای دربانی و خرقه ی نامرئی سلطانی از من دریغ مدار.

کتاب الکترونیک لامکان (قابل دانلود)
پیمایش کتاب