این که دَدان به کوچه و ماهوَشان به خانهاند
کوهبران به عزلت و کاهخوران میانهاند
هر سوی این فلک همین، هر دو سوی خرک همین
آدم دو به شک همین، چرخ شَلِ شَتَک همین
این که به حقّههای زشت خلق پزند بیسرشت
حرف جهنّم و بهشت فارغ از آنچه هر که کشت
هر سوی این فلک همین، هر دو سوی خرک همین
آدم دو به شک همین، چرخِ شَل شَتَک همین
این که به جنگ مستها رقص کنند پستها
حجلهی خودپرستها بر سر و دوش خستها
هر سوی این فلک همین، هر دو سوی خرک همین
آدم دو به شک همین، چرخ شَل شَتَک همین
این که به نام معرفت جهل خزیده بر زمین
حاکم دلق میزند سکّه به نام علم و دین
هر سوی این فلک همین، هر دو سوی خرک همین
آدم دو به شک همین، چرخ شَل شَتَک همین
*
*
از پس این همینهمین، نکته بگیر جان من
چرخ کجا و دل کجا وین سفر نهان من
آن مهِ جان درون توست، فارغ از این جهات پست
قطب جهان درون توست، فارغ از این حیات پست
شرق کجا و غرب کو، فاصلهی میان بگیر
خرقهی تن برون کن و روح شو آسمان بگیر