رفتن به محتوای اصلی

مثنوی شماره ۳ : هر که منکر بود در انکار ماند

هر که منکر بود در انکار ماند
هر انا الحق عاقبت بر دار ماند
چون انا بگشود لب فریاد خاست
چون انا برخاست حق بنمود راست
من حجاب روح هست و روح نیست
هر که هر که ساخت کشتی نوح نیست
حلم ایّوبان بباید تا منی
در شود از این من اهریمنی
من چو روحم شکوه از بیداد چیست
این همه حرف از من شیّاد چیست
هر دلی خالی شد از حق من گرفت
گو که زر بیرون شد و آهن گرفت
هر که لاف عشق زد لالای عشق
آمد و آویختش در پای عشق
صد هزاران کشته دارد این حریف
دانه ی پیدای من مانَد به قیف
چون به پستی رفت جان بالا نمود
هر که بالا دید خود را گشت دود
خواب دیدم دوش هر هفت آسمان
بنده ی اویند و او خود ریسمان
او که حق را جلوه ی تام است و نام
عالمی را جام و خود را نیست جام
گوید عشق این چیستان و چیست آن
صحبت عشق است و جز این نیست آن
صحبت عشق است هم در مثنوی
چون چنین بی خویش هرجا می روی
پیمایش کتاب