رفتن به محتوای اصلی

مثنوی شماره ۴ : بار اوّل نیست اینجا بر زمین

بار اوّل نیست اینجا بر زمین
می درانم بار این خلق غمین
بار اوّل نیست هم اینجا شما
پا به خاکید و سران اندر هوا
ای عجب زین بارها این خارها
تا کجا دل می شکاند زارها
تا کجا این عقل بی حال و فلان
وهم می بارد که ما اینیم و آن
تا کجا این رسم ها و بزم ها
ختم می گردد درون رزم ها
تا کجا این گونه سر چرخیدنی
در فلک بس بی فلک گردیدنی
حرف ما هم کار را آسان نکرد
این من پر باد را بی جان نکرد
این همه با عشوه ها و نازها
این همه با بزم ها و سازها
این همه با شعرها و شورها
این همه با جورها ناجورها
این همه در رفت و آمد چیست کار؟
کو صلاحی کو خروشی کو قرار؟
***
***
گویمت امروز با من گوش دار
وا شو از حرف و عبادتهای زار
رو سخن های حقیقی گوش کن
جان خود بر جان مِی آغوش کن
حرف مِی کی روح را مستی فزود؟
تو کجا گشتی که گفتی مِی نبود؟
این چنین بر جای خود بنشسته ای
راه ها بر رازهایت بسته ای
ماه ها گرد تو و تو با «منی»
این منی را کی توانی بشکنی؟
مست خود گشتی که من یار دلم؟
همدم و همدست و همکار دلم؟
«دل» کجا گوید کلامم را مجو
جای خود بنشین و جامم را مجو
حرف خود را جای دل هی جا مزن
باده ی دل چون نخوردی ها نزن
یا برو سویی و یا اندرحریق
آی و سرکش با فرامین طریق
یا بمان در خانه ات پر ناز و لاف
هی بخوان و هی بگو از شین و قاف
***
***
وصل ها دست من و این خلق زار
سالها بفریده خود در عشق یار
عشق را بی وصل جستن مردن است
در خطا بازیدن و افسردن است
کار را بی وصل کردن کودکی ست
حرف را بی «حرف» گفتن کوچکی ست
خود فریبی بس کن و بیدار شو
رو سوی آن حرفهای یار شو
جان خود از ابلهان کن منفصل
واصلان جو، متّصل شو، متّصل!
***
***
من دل دیوانه ام شب مست بود
حرف حقّ بسرودنم زین دست بود
تو شنو یا گوشها بربند و رو
یا بفهم این حرف یا می خند و رو
پیمایش کتاب