رفتن به محتوای اصلی

مثنوی شماره ۵ : مقبره ی عارفان نیست نهانگاه راز

مقبره ی عارفان نیست نهانگاه راز
این همه بر عرصه ی خاک عزیزا مناز
در حج و سور و سماع بین تو اشارات ماه
بر سر جایت بمان، عشق خدایی بخواه
هیچ کس از سنگ و چوب لایق بالا نشد
هیچ کسی این چنین در دل مه جا نشد
هر که أنا الحقّ زند نیست خبردار عشق
هر که دو حقّ حقّ زند نیست به دادار عشق
هر که زند چرخ چرخ بیهُده عاشق مدان
حاجی و درویش را هیچ تو واثق مدان
عشق سلوک دل است نی خبر عقل ها
قصّه ی معراج نیست مضحکه ی نقل ها
راه که تو جسته ای کعبه و بسطام نیست
راه درون دل است، مسجد و اشرام نیست
تا تو هوایی شوی حلقه تو را ره زند
عنصر ابلیس ها سوی تو له له زند
تا تو هوایی شوی سایه شود نور محض
این قدَرَت می زنند تا که شوی کور محض
ای دل کودک سرشت هر شبحی پیر نیست
هر که کلیدی گرفت دست، به تدبیر نیست
این همه بر دفتر و درک عیانی مناز
این همه بر مدرک و فهم زبانی مناز
هر که تو را ناز داد بد دل و بدخواه توست
هر که سخن تلخ گفت دان که همان ماه توست
درد تحمّل کن و صحبت حقّ گوش دار
باده ی تلخینه ی راست وشی نوش دار
شعر و مقالات نور برتر از آوای حور
حلمی از این راه گفت با تو سخنهای جور
پیمایش کتاب