«واو» ها گرچه با عشّاق، روح
از برای ابلهان، طوفان نوح
لامکان آن مسند پاک شهی ست
تو بپوشی لامکان، بس ابلهی ست
دوش دیدم در درون کوران عشق
در فتاده با تبر در جان عشق
گفتم ای مردان ابله، این شماست!
خود کشید ای ناقصان، جان خداست!
ای خران کور و کر! تا کی خری؟
تا کجا آخر چنین بی باوری؟
بوف کوران شب و شام عزا!
صوفیان رنگ و تاروت و دوا!
بی خدایان تظاهرکار مست!
ای علی را بی علی گویان پست!
ای تبهفکران خطّ خاصره!
ای دغل بازان راه خاطره!
***
***
گفتم و رفتم از آن شهر حقیر
من روم بالا و ایشان هم به زیر
هر کسی در راه خود پاینده باد!
هر کسی هر کو بخواهد بنده باد!
عقل را جوییده اید و کار عقل
نقل را بوییده اید و کار نقل
مرگ را جوییده اید و مرحبا
زندگی هم بهر ما بهر خدا
من دو دشنامی بدادم بهرتان
کارتان را راست کردم این زمان
با زبان روح هم با عاشقان
کارهایی بس خدایی و نهان
حرف خود با این سخن کوته کنم
تا روم جانم فدای مه کنم:
«هر کسی کو نام حقّ را پاک کرد
صد هزاران قرنها خود خاک کرد
هر کسی کو نام حقّ بالا گرفت
حقّ نه او روز جزا، حالا گرفت.»