از قید شدن آزاد، هستیم چونان هستی
مستیم چونان باده، مستیم چونان مستی
از هر چه که بندی بود بر دست و سر و سینه
بر جسته و وا گشتیم چون زرده ز خاگینه
از هر چه خوشی هم غم، هم از دل و هم از دم
یک یک به فنا رفتیم ما با هم و ما بی هم
{ای عشق خوشیم امشب با تیغ دو سر خونت
با شیوه ی لیلایت، با سیره ی مجنونت
ای عقل تو افتادی از سر چو کلاه شب
حالی تو نوایی ده ای مطرب لامذهب}
امروز چو می رفتم در خانه ی یارانی
دیدم همه جان داده در شیوه ی جانانی
دیدم همه را افسون در خطّ نگاه تو
دیدم همه را در خون از جلوه ی ماه تو
ای ماه چه خونریزی، با ما چه تو بستیزی
هر زردی و سرخی مان بی وقفه تو می ریزی
{ای عشق خوشیم امشب با تیغ دو سر خونت
با شیوه ی لیلایت، با سیره ی مجنونت
ای عقل تو افتادی از سر چو کلاه شب
حالی تو نوایی ده ای مطرب لامذهب}
بر تاجک سرهامان آزاد چو رود اینک
بر ناوک دلهامان بر باد چو دود اینک
این عالم و آن عالم هر دو به فدای تو
هم دوزخ هم فردوس هر دو به هوای تو
هم غرب به غوغایت هم شرق به رویایت
در شطّ میان ما هم هر لحظه به هوهایت
{ای عشق خوشیم امشب با تیغ دو سر خونت
با شیوه ی لیلایت، با سیره ی مجنونت
ای عقل تو افتادی از سر چو کلاه شب
حالی تو نوایی ده ای مطرب لامذهب}