رفتن به محتوای اصلی

مثنوی شماره ۹ : ای سخنت عشق، سراپا خوشی

ای سخنت عشق، سراپا خوشی
تذکره ات خامشی و مدهشی
از تو عوالم همه در جوشش است
عشق به جوشیدن بی کوشش است
از تو برقصند همه سازها
نور بگیرند سرآغازها
عزم خدا کردن ما کار توست
واصل دل سالک کُهسار توست
هر دو جهت دست تو در گردش است
این قلم از دست تو بی لغزش است
روح تویی، راه تویی، ماه تو
عابر این راه تو، همراه تو
صورت تو سیرت آگاه ماست
گنج تو سرمایه ی دلخواه ماست
گنج چه باشد که تو گنجی و بس
در دو جهان نقش ترنجی و بس
بس تو عیانی و نهان می روی
ساکن جانی و روان می روی
باد تو در دست و سراپا پریم
رام تو از اوج فلک بگذریم
بار تو کوهان فلک بشکند
رخشش تو نور بر آتش زند
صوت تو چون از سر جان جاری است
جان به نگه بانی و هشیاری است
طاقت ما را به خود افزون نما
کوه به دل افکن و دل خون نما
در ره تو بار فلک برده ایم
هیچ نمردیم، نیفسرده ایم
خدمت تو معنی بخشندگی ست
نزد تو دیدیم که این زندگی ست
حرف تو را هر که زند زنده باد
هر که کند کار تو پاینده باد
پیمایش کتاب