رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۴۲ : گفت: «باید تمام از آن ...

 گفت: «باید تمام از آن من شوی. من تو را نیمی از این و نیمی از آن نمی خواهم. باید تمام تسلیم من شوی. باید جان بدهی. سر پیش آری، نه که من بخواهمت. تو خود باید سر پیش آری پیش از آن که من تو را خوانده باشم. پیش از میلاد روحانی ات باید صد هزار بار مرده باشی. آن گاه تو را می خوانم.

همه ی این راه ها را برو. همه ی نکرده ها را بکن. همه ی نخورده ها رو بخور. همه نشنیده ها را بشنو. همه ی نداده ها را بده. از هر راه و گذر نرفته ای گذر کن تا دیگر هیچ راه و گذر نرفته ای باقی نمانده باشد. آن گاه چه بخواهی، چه نخواهی تنها مرا خواهی دید، و باز هم در آن دیدار نخست مرا نخواهی پذیرفت. چرا که صد هزاره ای برده ی عقل بوده ای.

آن گاه می آغازی به دست کشیدن. می آغازی به فراموش کردن. می فهمی تا موعدش نشده نباید زبان باز کنی. در می یابی آن جا که حقیقت را ندانستی و مدّعی اش شدی همانجا بیچارگی تو بود. آن جا که از این گوشه و آن گوشه کلام حقّ را جای حرف خود قالب کردی و جمعیّتی پیرامون خود گرد آوردی همان جا حقّ از تو گریخت.

پس می آغازی به درد کشیدن، به تنها شدن. خانواده ات نیز تو را طرد خواهند کرد. نزدیکانت دشمن ترین دشمنانت خواهند شد. پس می آغازی به تحقیر شدن، و در تحقیرها فروتن خواهی شد. و می آغازی به نفرین شدن، و در نفرین ها بخشوده خواهی شد. و می آغازی به گریستن، گویی چنان رودی که بی انتهاست- و در اشک ها تطهیر خواهی شد.

خواهی آموخت صبر را، مرگ را، خنده را. در اشک خندیدن را، در مرگ به پا خاستن را. انسان را خواهی آموخت و از انسان خواهی گذشت. مرگ را خواهی چشید و جاودانه خواهی شد. بسیار خام سخن گفته ای، بسیار پخته سکوت کرده ای، این بار خواهی سوخت و در روح بیدار خواهی شد. و آن گاه می آغازی به زندگی.

این خطّ و این نشان. این من،‌ این تو و این راه بی پایان.
گه دور،‌ گه نزدیک- من همیشه با توام.»

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب