رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۴۵ : به بلندترین ارتفاع جانم ...

 به بلندترین ارتفاع جانم رسیده بودم. به زیر نظری افکندم، لشکری در خون و خاک در غلتیده، لشکری از من. به خود نگریستم، خاموش،‌ خالی، بی همه. به بالا نگریستم، آسمان،‌ بی انتها. دوستانم مرا فرا می خواندند. جانانم مرا فرا می خواند.

به خاموش ترین قلل سخن رسیده بودم. پرگفتگو شدم. هزار قرن به در و دروازه ی معابد کلمه زار گریسته بودم، ناگاه هر در و دروازه به اذن عشق گشوده شد. به غوغاترین کرانه های جان رسیدم. بی گفتگو شدم. جستجو به آخر شد، او شدم.

دوستانم را دیدم، منادیان نور و صدا، دربانان حقیقت زنده در هر مرتبه اش. جانانم را دیدم و جان شدم. ذرّه ای سرگران بودم، از سر بریدم و جهان شدم. به زیر نظری افکندم، لشکری در خون و خاک. به بالا نگریستم. آسمان، هنوز و همچنان بی انتها
.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب