رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۵۱ : گفت این راه را دوست ...

 گفت این راه را دوست می دارم، راه عشق را می گفت. گفتم اگر دوست داشتی نمی گفتی. برایش کاری می کردی، برایش جان می دادی. هرچند که از هر صدهزار چون عشق به یکی رخ نمود همان یک نیز گاهی گریخت. اگر دوست داری بیا. در هر دم بمیر و برآ!

هرجا که دیدم هر کس به نوعی لاف تو را زد. هر کس لافش سترگ تر حلقه های پیرامونش عظیم تر. خرقه پوش، درویش روی، شاعر و واعظ و حلقه باز، عالم، زاهد و فلسفی هر کس به نوعی لاف تو را زد. هر جا نگریستم اگر چه تو بودی، تو را ندیدم. این زنگار زردروی انسان را دیدم.

در جانم دردی بود، درد عشق. پس بر زمین شدم این درد بگسترم. چرا که ای دوست! درد تو شیرینی ست، زهر تو نوش داروست. من کار بشر نمی دانم، کار بشر دیوانگی ست، کار تو مستانگی ست. من کار تو می کنم، حرف تو می زنم. من خطّ چشمان تو می کشم
.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب