رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۵۲ : گفت این ها را که من دعوت ...

گفت این ها را که من دعوت می کنم همه شان می گریزند. یک عدّه می آیند ببینند چیزی دندان گیر نصیبشان می شود یا نه؟ یک عدّه می آیند به آب و نان، یک عدّه به جاه و مال، یک عدّه به نام و ننگ. زین روست این همه حلقه ی اوباشی و این همه درویشی قلّاشی. همه شان چون حرف حقّ رخ نمود می گریزند.

همه سرهاشان به باد می رود خودبینان و انالحقّ گویان. همه به حبس خویش گرفتار می شوند آنان که سخن ندانسته زنند و خود بر جای حقّ نشانند و خلق طعمه کنند. هیچ ره صدساله یک شبه طی نشود، آن صدهزار سال که بر یک روح بایسته است تک تک سالیانش بایست سپری شود.

این قدر ره انحراف بسی ست که هر کس نام حقّ برد نخست باید حقّش را سنجید. یک عدّه نشسته اند حرف دیگران کنار هم می نهند و به نام خویش سند می زنند. و چه بسی گوش شنونده ی ناشنوا، چه بسی چشم بیننده ی نابینا. خلق همه خوابند. هیچ امّید بیداری نیست.

بیداری از آن نفر است، نفر روح. او که رنج می کشد و دم بر نمی آورد. او که بر آسمان می پرد و تو می بینی اش و می گویی این گدای سرگذر است. بیداری از آن گمنامان عاشق است، نه تو ای نفس نانجیب ریایی! برو ای خودنمای حقیر! برو که من سر دوست و دشمن یک جا می برم
.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب