رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۵۴ : قرارگاهی بر زمین ...

 قرارگاهی بر زمین نیست. سر آخر همه ی خانه ها را باد می برد. تمدّن ها پس از اوج سقوط می کنند و این در زمانی رخ می دهد که بشر به دانش خویش غرّه گشته است، دانشی که او را به ماندن وعده می دهد غرقه اش خواهد ساخت. آن گاه تمدّنی در سویی دیگر. آن هم به باد می رود. امّا حقیقت همیشه حاضر، همیشه زنده، به جستجوی مردان خویش است.

بی شماری به پایین آمدنند، اندکی به بالا رفتن. بالا روندگان مفردان مجموعند، این پائینیان همه مجموع پراکنده. هر آیینه در هر عصر مردمان می گویند این عصر روشنگری ست، اینک گاه نجات. امّا هیچ زمان عصر روشنگری نبوده و نیست. هر روح تنها به اراده ی عشق و به انضباط آهنین خویش برمی جهد. زمین مطلع روشنایی نبوده و نیست، تنها سکّوی پرتاب روح است به درون روشنایی.

عشق آموختنی ست و روح باید بسیار رنج بکشد تا طریق عشق ورزی بیاموزد. روح باید بسیار بیاموزد. عشق بخشندگی ست و روح باید بسیار جان بدهد تا رسم پروانگی بیاموزد. انسان از میّت کمتر است اگر که از زندگی چیزی بخواهد، خداوند را مضحکه ی آمال خویش قرار دهد و جز خدمتگزاری طریقی پیشه کند. روحی که عشق را دانست دیگر دهان نفس می بندد و به خویش رخصت طلب نمی دهد.

چه کسی می تواند از خدا سخن بگوید، مگر خود او. چه کسی می تواند از عشق سخن براند، مگر خود عشق. این ها همه سخن طوفان است، عقل ها بر می آشوبد و قلب ها بر می خیزاند. این می بانگ صداست که می شنوید، شفاست، روشناست، نور خداست. و چه کسی می تواند از خدا سخن بگوید، جز خود او. و چه کسی می تواند بازگردد، جز او که جز در او نزیسته است.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب