رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۸۷ : گفته بودم که یک گوشه ای ...

گفته بودم که یک گوشه ای باشم در میان این همه میانه هات. یک سایه ای باشم در این آفتابیدن هات. یک لمحه ای باشم، یک ثانیه ای در این همه بی زمانی هات. چو تو را دیدم در قامت خویش نه انالحقّ گفتم و نه سبحانی اعظم شأنی. هیچ نگفتم که کلامی در قامت تو نبود.

در این گوشه هزار سال است که خمیده ام. نه تو را ستائیده ام، نه تو را پرستیده ام. که تنها ابلیس را پرستش و ستایش رواست. تنها تو را جوئیدم و چو یافتمت از آغوشت مرا جدایی نبود. من تو را بوئیدم و تو مرا. من بوسیدم سر و دل و دامانت را. پس در گوشه شدم و در میان نشستم،‌ و آن در میان نشستن، برخاستنِ برخاستن ها بود.

هر روز نام دیگری دادی ام. هر روز وصلی بود و فراقی، و تو هر روز مرا وصلی دادی و فراقی. هر روز منی را کشتی و منی دیگر دادی ام. من آن روزها نمی دانستم چه منم در میان این همه حیوان و آدمی، که آدمی همه حیوانی ست. پس چو از آدمی مُردم، از حیوانی رهیدم و فرشته شدم. پس امروز می دانم که تنها فرشتگی بی انتهاست
.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب