رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۹۵ : هرگز خوش ندارم که ...

هرگز خوش ندارم که یک عدّه آنجا پشت در می نشینند و چون غربتیان به درون می نگرند. در را می گشایم و جانم را سفره ی برکت چشم انتظاران می کنم. من که ام که دعوت شوم؟ من کجای کارم که دستم را بگیرند؟ پیش از همه ی این ها من خود دعوت کننده ام، من خود دستگیرم.

هرگز خوش نداشته ام مردمی نامم را برند. این منم که نام مردمی می برم، این منم که یاد غائبان می کنم و بوسه بر درگاه حاضران می زنم. همه را بر مصدر می نشانم و چنان در گوشه ها گم می شوم که هیچ غبار گریزپای هرگز نتواند. چنان پنهان می شوم که اگر نامم را به من گویند به یاد نیاورم.

به کناره ها می روم و می گذارم همه دیرمانده ها بدرخشند. در اعماق فرو می روم و دوست می دارم هر حبابی که بر کف است تا بالاترین خود سیر کند. هرگز هیچ کس نمی داند و نخواهد دانست که این روح در بیدارترین خواب هایش کجا می پرد و در شکّرین ترین تلخ کامی هاش نام کدام یار چنین به شیدایی بر لب می راند.

در خلوتم با خود از غیر سخن نمی گویم،
در خلوتم با خود از خود سخن نمی گویم،
در خموشی ام این چنین تنها از تو با تو سخن می گویم.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب