رفتن به محتوای اصلی

شماره ۲۲۸ : باز ساقی شب جرعه ی آخر ...

 باز ساقی شب جرعه ی آخر می دهد و من دیوانه ام. باز سپیده گلوی غمان صدهزار ساله ام تازه می کند و من بیدارم.

باز زمین می چرخد و بی رحمانه زمان از سرسره ی پنج جهان جاری ست. و من نیز می چرخم و من نیز جاری ام، امّا به خلاف، به خلاف عقربه ها. و من نیز رحم نمی کنم و هر که را که به گردم است به خلاف می گردانم.

رازها در آغوشم همه در قبای عشق در هم پیچیده. مو به درز نمی رود.
این چشم می بندم و آن چشم می گشایم و از دم و نم و غم اعصار می گذرم.
باز سپیده است و من دیوانه بیدارم.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب